به روایت یک رفیق

دل‌نوشته‌ها و کشف‌های یک رفیق در مسیر عبور از دیوارها

به روایت یک رفیق

دل‌نوشته‌ها و کشف‌های یک رفیق در مسیر عبور از دیوارها

  • ۰
  • ۰

از شب تا سحرگاه

پنجره بازه ، 

سرم داغه ،

اما از بیرون نسیم خنک بهاری میاد ، 

معلومه کاملا که مطبوعه و تازه و جان بخش ، 

اما من نمیتونم دریافتش کنم ، 

پیشونیم داره میسوزه و به کمک احتیاج داره ، 

روز گدشته رو به شدت کار کردم و رنج کشیدم ، 

شب تن زخمیمو به قفس خونه کشیدم ، 

خودم رو بغل کردم ، اما برای التیام دادن به خودم کافی نیستم ، به کمک یا به ابزار احتیاج دارم ، 

احساس میکنم فشار خونم تنظیم نیست و زده بالا ، شایدم پایین نمیدونم ، به چیزی شبیه معجزه احتیاج دارم اما خودم رو لایقش نمیبینم ، فکر میکنم برم سراغ مخدر ولی میگم بدبخت ضعیفت میکنه ، اینجوری هم اما کاملا واضح دارم صدمه میبینم ، توی یک کوچه دو سر بن بست گیر کردم و از این سر به اون سر قدم میزنم ، گاهی یک طرفش میمونم و شهامت برگشتن به سر دیگه رو ندارم ، گاهی طاقت نمیارم و به سمت دیگه قدم میزنم 

 

امشبم سحر میشه ، گاهی درد رو عشق است برادر ، گاهی بهش وحشیانه لبخند میزنم و میگم بیا ، بیا که دوای دردام تویی درد .

 

من اینجا نشستم و دیگه فرار نمیکنم ، حد اقل امشب نه

 

  • محسن محمدی شهرانی
  • ۰
  • ۰

یکی شدن؛ مقصدی که دیر یا زود به آن می‌رسیم

البته از تمام مکتب ها و ایدئولژی ها و جهان بینی ها ، هم میشه برداشت درست داشت ، هم غلط و تعصبی و افراطی که بوی گند متعفن بگیره ، در کل با هر نگاهی به دنیا ، نباید خودخواه و خود برتر بین بود باید به شعور تمامی ذرات هستی احترام گذاشت و راه رشد و دوستی رو پیش گرفت ، هدف نهایی آفرینش به نظرم یکی شدنه ، که خود خواه ها ، متعصب ها ، احمق ها ، افراطی ها ، جلوی تحقق این هدف ایستادن ، اما نمیتونن جلوش رو بگیرن ، فقط به تاخیر میندازنش ، و در نهایت فکر میکنم آفرینش به هدف اصلیش برسه

 

و اگر بخوام راجع به جهان بینی فردوسی ، که در بخش کسری نوشین روان و بودرجمهر به نظرم اوج شکوفاییشه ، توضیح خلاصه ای بدم ، اینه که میگه قدرت دست خداست و همه چیز در اراده اوست ، اما تو باید با تمام وجود تلاشت رو بکنی  ، در بخش بوذر جمهر یک نوع جهان بینی و ایدئولژی درس داده میشه ، 

 

به عنوان مثال ، تو ممکنه معتقد به آیین مسیحیت یا بودا ، یا یهود یا اسلام ، یا ایدئولژی های جدید یا حتی جهان بینی مخصوص به خودت در زندگی باشی ، وقتی دوس منی یا هم نوع من ، این اصلا مهم نیست ، در نهایت شاید مسیرها متفاوت باشه ، ما هر دو در یک نقطه مقصد به هم میرسیم ، فقط باید خیر هم رو بخوایم ، و مزاحم هم نشیم ، و به همدیگه احترام بزاریم و با عشقدبه هم نوع راهمون رو بریم ، اگر این نیروی احمقانه غرور و خودخواهی بزاره 

 

 

همه‌ی مکتب‌ها، ایدئولوژی‌ها و جهان‌بینی‌ها، بسته به نگاه ما، می‌تونن الهام‌بخش باشن یا به باتلاق تعصب و افراط کشیده بشن. وقتی آدم خودش رو برتر از بقیه ببینه، وقتی فکر کنه حقیقت فقط دست اونه، مسیر اصلی رو گم می‌کنه. ولی اگه یاد بگیریم به شعور تمام ذرات هستی احترام بزاریم، اگه به جای خودخواهی، خیر همدیگه رو بخوایم، دنیا یه قدم به سمت هدف اصلیش حرکت می‌کنه: یکی شدن.

 

قدرت دست خداست، اما تو باید با تمام وجود تلاشتو بکنی. این یعنی توکل، اما نه بی‌عملی. یعنی بدونی که خیلی چیزا از دست تو خارجه، ولی تو هنوز مسئول خودتی، مسئول راهی که میری، مسئول چیزی که توی این دنیا می‌کاری.

 

غرور و خودخواهی همیشه جلوی این مسیر ایستادن، همیشه باعث جنگ‌ها، تفرقه‌ها و دردها شدن. ولی نمی‌تونن برای همیشه جلوی حقیقت رو بگیرن. فقط به تأخیر می‌ندازنش. در نهایت، آفرینش راه خودشو پیدا می‌کنه.

 

و ما؟ ما فقط باید سعی کنیم آدمای بهتری باشیم. بدون تعصب، بدون خودبرتر‌بینی. با احترام به راه بقیه، با عشق به هم‌نوع، با تلاش برای ساختن. شاید اون روزی که دنیا به هدفش برسه، ما هم سهم کوچیکی توش داشته باشیم.

 

و اگر بخوام یک بیت از فردوسی بزرگ به عنوان برگزیده یاد بکنم اینه " چنین است رسم سرای سه پنج گهی ناز و نوش است و گه درد و رنج ، بر این و بر آن روز هم بگذرد خردمند مردم چرا غم خورد "

 

 

---

  • محسن محمدی شهرانی
  • ۰
  • ۰

 

Lion 2016 سعی دارد داستانی احساسی و الهام‌بخش ارائه دهد، اما با نمادپردازی ضعیف، شخصیت‌پردازی غیرمنطقی، ریتم کند و اغراق در تلخی، بسیاری از تأثیرگذاری خود را از دست می‌دهد. در نهایت، این فیلم برای برخی می‌تواند تجربه‌ای احساسی باشد، اما برای من، ارتباطی ایجاد نکرد و نتوانست ارزشمند به نظر برسد.

 

فیلمنامه نویس خیلی استعاره ای میاد وقتی سارو خسته، نومید ،و گیج و بی هدف روی ریل قطار راه میره ، زنی به اسم نور با مهربانی برای کمک میرسه و در ادامه خود فیلمنامه نویس ریده توی استعاره و مفهوم خودش و میبینیم که نور هم قصد فروش سارو به روانی های جنسی رو داره ، انگار فیلمنامه نویس به نمادسازی خودش خیانت میکنه

 

ریتم بسیار کندو خسته کننده ، تکرار بعضی موضوعات بی دلیل در فیلمنامه،،،تلخ و سیاه بودن فیلم تا نیمه ،،،و سنبل های غلط به بیننده دادن مثل فریبکار بودن اون زن که اسمش نور بود ، و غیر واقعی و نچسب بودن کل داستان

 

 

  • محسن محمدی شهرانی
  • ۰
  • ۰

گاهی از دست دادن، آغاز راه است… و متأسفانه اکثراً

 

شاید این یه قانون نانوشته‌ست که انسان، تا چیزی رو از دست نده، حرکت نمی‌کنه.

دل کندن سخته.

 

فیلم The Way رو که دیدم، لحظه‌ای که پدر تصمیم گرفت خاکستر پسرش رو به مقصد برسونه، به نظرم نکته تکون دهنده فیلم همینجا بود . اون تصمیم ، پایانِ یک «ایستادنِ طولانی» بود، و آغاز یک راه.

 

باقی فیلم مثل نوازش بود. آرام، درونی، با مکث و سکوت و البته زیبا .

و در آخر وقتی پدر به مقصد رسید و ازش پرسیدن «انگیزه‌ی سفرت چی بود؟»، مکث کرد…

نه اینکه ندونه، بلکه مردد شده بود در اینکه واقعاً چرا راه افتاده.

شاید ابتدا از روی عشق پدرانه سفر را شروع کرده بود، برای اینکه کار ناتمام فرزندش را تمام کند.

اما در طول مسیر، چیزی درونش دگرگون شد—مسیر بیرونی، به مسیر درونی بدل شد.

سفری که کمک کرده بود به رشد چیزی که همیشه در وجودش بوده.

انگار این سفر، انسانیتش را متعالی‌تر کرد؛ عشقی پخته‌تر، درکی ژرف‌تر، و نگاهی آرام‌تر به زندگی.

 

 

 

از دست دادن، همیشه درد داره.

ولی بعضی وقتا همین درد، تنها چیزیه که ما رو از جا بلند می‌کنه…

و متأسفانه، اکثراً همین‌طوره.

 

  • محسن محمدی شهرانی
  • ۰
  • ۰

یکی از نقاط عطف شخصیتی هکتور، در تفاوت رفتارش با دو زن در دو موقعیت متضاد دیده می‌شود.

در چین، با زنی زیبا روبه‌رو می‌شود که به‌راحتی خود را در اختیارش می‌گذارد. هکتور مست می‌شود، اما در نهایت، بی‌آنکه اتفاقی بیفتد، خوابش می‌برد. این تجربه‌ برای او گیج‌کننده و شاید حتی وسوسه‌برانگیز است.

 

بعد، در تماس تصویری با معشوقه‌اش، او را می‌بیند با لباسی تحریک‌کننده، آماده برای رفتن به جایی ناشناس. شک در دلش می‌افتد—آیا عشقش هم ممکن است خیانت کند؟ آیا همه ما در معرض لغزشیم؟

 

و سرانجام، در آفریقا، وقتی زنی زیبا و مهربان در خلوت، لباس از تن بیرون می‌آورد، هکتور این‌بار آگاهانه تصمیم می‌گیرد.

با نگاهی صادقانه و کلامی آرام می‌گوید:

«لباستو بپوش... فقط بیا برقصیم.»

 

 

نکته‌های طلایی از فیلم Hector and the Search for Happiness

1. خیلی از آدم‌ها فقط در آینده، خوشبختی را می‌بینند.

2. مقایسه کردن، دشمن خوشبختی است.

3. بعضی وقت‌ها خوشبختی یعنی این‌که بدانی همه‌چیز درست پیش می‌رود.

4. خیلی‌ها فکر می‌کنند که خوشبختی یعنی داشتن یک زندگی عالی و بدون مشکل.

5. خوشبختی واقعی از درون می‌آید، نه از بیرون.

6. گاهی اوقات ما نمی‌دانیم که واقعاً چه چیزی ما را خوشحال می‌کند.

7. نوستالژی دیگر آن چیزی نیست که قبلاً بود.

8. هیچ‌وقت خماری، ارزش مستی شب قبل را ندارد.

9. مغز مثل حساب بانکی‌ست، اگر زیادی خوشی قرض بگیری، فردا بی‌پولی احساسی می‌آید.

10. آدم‌ها گاهی آن‌قدر درگیر یافتن خوشبختی می‌شوند که فراموش می‌کنند خوشبختی را زندگی کنند.

11. احساس مفید بودن، یکی از کلیدهای خوشبختی‌ست.

12. وقتی کسی را عمیقاً دوست داری، خوشبختی او، خوشبختی توست.

۱۳ ، خوشبختی همه چیزه ، مقصد نیست ، مسیره

۱۴ ، خوشبخت بودن وظیفه ماست
۱۵ ، گاهی خوشبخت بودن یعنی ندانستن همه چیز
۱۶ ، خوشبختی یعنی دوست داشتن آزادانه چند نفر

 

  • محسن محمدی شهرانی